تو این دنیای به این بزرگی یکی پیدا شده که برا ما کامنت می ذاره
ماهم هرچی به خودمون فشار میاریم عقلمون به جایی قد نمی ده که کیه
خوب باز خوبه تو این رکود جهانی ما یه مشتری هنوز داریم
آدم تدریجا عوض میشه یه چشم باز می کنی میبینی که جای همه عوض شده
خودت که یه روزی بچه بودی شدی بابا
بابات شده بابابزرگ
و بابابزرگت رفته زیر خاک
و یکی هم پیدا می شه که نقش بچه را به عهده گرفته
و این چرخه همچنان ادامه داره
تند و تند و تند
ساکتم مثل گلوله، تو خشاب یه مسلسل
مثل برج موریانه، توی هرزهزار جنگل
مثل یه قطار کهنه، مونده تو حسرت ِ یک سوت
مثل ته سیگار روشن، بغل بشکه باروت
ساکتم اما سکوتم، عمر طولانی نداره
این صدای قلب من نیست، دلدل ِ یه انفجاره
ماشه فریاد من باش، ضامن تیغه چاقو
تو سکوت ُ زیر و رو کن، آخرین ترانه بانو
حرفای نگفتنی رو، یاد ِاین حنجره بنداز
مشت واژه رو گره کن، توی کوچه های آواز
دستای معجزه بسته اس، من دچار نقطه چینم
فرصتی بده که عشق رو، تو نگاه تو ببینم
واسه بیپرده سرودن، یه اشاره تو بسه
تو که باشی، این قلندر از خدا هم نمی ترسه
پتک واژه ها رو بسپار، دست این صدای یاغی
برق چشمات یه دلیله، واسه ختمِ بیچراغی
ماشه فریاد من باش، ضامن تیغه چاقو
تو سکوت ُ زیر و رو کن، آخرین ترانه بانو
حرفای نگفتنی رو ، یاد این حنجره بنداز
مُشت واژه رو گره کن، توی کوچه های آواز
یغما گلروییشعر فوق رو از دوستم بابک قرض گرفتم با اجازه خودم البته از ناکجاآبادش
جمله زیر هم خودش نوشته قشنگه
چه می شود کرد با دلی پر از حرف هایی که با کلمات قابل بیان نیست ؟!
شاید باید همگام با رعد غرید یا همچون برقی درخشید و همراه ابر گریست. بی گمان آسمان ناگفته های بسیار دارد در پس این همه قطره که فرو می ریزند !
راست میگی بابک حق داری همینه بعضی آدما میان و میرن و هیش کی خبر دار نمیشه تو دلشون چی بود
کسی دیگه دنبال دل آدما نیست چه رسه به حرفایی که تو صندوقچه دل آدم تلنبار شده
چه می شه کرد بابک جان
به قول کورت ونه گات
رسم روزگار چنین است برادر
یار امام زمان؟
نمی دونم یه روزی میاد که بهم گیر بده چرا فلان کار رو کردی که دور شدی از مکان ادمیت خودت یا نه
چه کیفی کرده بودم وقتی گفته بود یار امام زمان
نمی دونم کمکم می کنه سون مون آدم سرم رو بذار رو خاک و برم تو دل سیاه زمین تا ابدیت چشمام رو بندم و آروم بگیرم
ایشالاه که می کنه