چه زود دو سال می گذره
چه زود روزها و شبها از پی هم میان و میرن
آخریسن باری که دیدمش
یک ساعت قبل از رفتنش به زیر خروارها خاک سرد بود
اون لحظه من یک فرشته رو دیدم با همه معصومیت کودکانه اش
با قد بلند و کشیده اش با اون لباس سفید و اون چشم های درشت و سیاهش
ولبخندش در لباس ابدیت
اونجا بود که آرزو کردم ای کاش می تونستن ازش عکس بگیرم
رفت
تنها و ساکت و معصوم و غریبانه و کودکانه
حالا هر وقت تو زندگیم کم میارم
یا حرفای یا کارای نپخته اونایی که دوستشون دارم می زنه تو ذوقم
دلمو خوش می کنم با یاد تو
از این که فکر می کنم بالاخره یه روز ( هرچه زودتر بهتر) میام پیشت دلم آروم میگیره
آرامش رو تجربه می کنم با خاطرت
حیف که منم هر وقت دلم میگیره یادت می کنم
وقتی یاد اون شب می افتم که شب آخرت بود
و دلت درد می کرد و پاهات سرد شده بوده و از من می خواستی گرمشون کنم
بغضم می ترکه تو اتاقم تو دانشکده
بغض آقای دکتر متاهل با کلاس نمی دونم چی چی می ترکه به همین راحتی
بغض کسی که کسی گریه اش رو ندیده
برا دختری چهار ساله
که دوسال پیش دوباره متولد شد
دایی جون فاطمه می دونی که جات همیشه تو قلبمه
دومین سالمرگت ۲۴ آذر مبارک عزیزدل دایی
زندگی فرصت محدودی است
به اندازه لبخند ماه
شاید به تلخی نگاه دوخته کودک فقر
پشت شیشه شیرینی ها
یا به غصه سر خورده در نامزد مرد
سر تعویض حلقه طلای اتمی
زندگی آمیخته است از همه چیز
سرد و تلخ و گرم و شیرین
زندگی بوسه داغی است شاید
پشت یک دیوار فروریخته از شدت باد
امروز دوباره می خوام بنویسم بعد روزها
اون کامنتی که نمی دون مال کیه ونمی خوام هم بدونم که کیه
بد جور بردتم تو فکر
روزمرگی
آشوب
تشویش
سطحی نگری
زودباوری
شهوت
گناه
عشق
طوفان
دریا
روح
عظمت
دوست داشتن
دل
مرگ
مهر
ای عجب
شیطان
وهم
اندوه
غم
درد
خون
شب تیره
کورسوی امید
داغی گناه یک بوسه در لجنزار شهوت
امید برباد رفته یک نسل
نسل سوخته
هرجایی
بی سروپا
هیز
چشم های وق زده
انتظار
رحم
رحمت
امید
او
خدا
این کلمات را با هم قاطی کنید با چن تا را و و که است و نیز و از تا و به که چون و زیرا
با فعلهایی که دل خودتون می خواد بعد اون معنی که خودتون دوست دارید رو ازش برداشت کنید