راستش یه عالمه حرف رو دلم تلنبار شده
دلم خش بود درم یکی رو پیدا می کنم که می تونم حرفای دلمو بهش بزنم
ولی حیف و صد حیف اونم تو دنیای خودش دست و پا می زنه
حتی یه تشکر هم سختشه
دلم می خواد هزاروپونصد تا انتقاد ازش بکنم
ولی اون که تقصیری نداره
اون اینقدر پاککه که من نمی خوام هیچ وقت دلش رو بشکنم
ولی حیفم میاد تا آخر عمرش تو دنیای احمقانه دیگران دست و پا بزنه و سری
به عالم ما دییونه ها نزنه اینطور نیست
حیفم میاد بذارم همین طوری احمقانه بمیره
باید دیوونشه کنم
ولی قبلش باید نگهش دارم
حالا که داره حرص می خوره
راستش می دونی امروز یه لحظه حس کردم پشیمون شده
شاید . . . . .. . . .
خدا می دونه چه قدر از این نگاههای سرد عاقل اندر سفیه بدم میاد
خدا می دونه که چه قد دلم بعضی وقتا می گیره وقتی می بینم از یکه بچه
انتظار داریم مثل یک حاجی بازاری پر از پیچیدگی باشه
من اگر یه روز یه کاره ای چیزی بشم هر چی کلاسه رو خراب می کنم
تا دیگه هیش کی نتونه برا اون یکی کلاس بذاره
خلاصه اولین روز اون طور که من می خواستم نبود
تا روزهای دیگه چی پیش بیاد من که غمم نید